ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
بشنو از نی چون حکایت میکند/ شیعه را در خون روایت میکند
نی حدیث آفرینش باز گفت / باز گفت اما به شرح راز گفت
دست حق تا خشت آدم را نهاد / بر دهانش نام خاتم را نهاد
نام احمد نام جمله انبیاست/چونکه صد آمد نود هم پیش ماست
از مناره پنج نوبت پرخروش/ نام احمد با علی آید به گوش
روز و شب گویم به آوای جلی / «اکفیانی یا محمد یا علی»
کیستی ای حامی ختم رسل / اول و آخر تویی ای نفس کُل
موج هستی، کشتی و دریا تویی / حق تویی، پیدا و ناپیدا تویی
ای حضورت نقش در آیینهها / مهبط تنزیل شوقت سینهها
بیخود از خود در بیابان طلب / میزنم بر خاک زانوی ادب
آفتاب ای آفتاب ای آفتاب / از نگاه بندگانت رخ متاب
دوش صحرا میکشد آه مرا / نالههای گاه و بیگاه مرا
نالههایم را به چاه انداختم / بادهایم را به راه انداختم
یا علی جان تا ز عشقت دم زدم/پرسه درشش گوشهی عالم زدم
از حضیض خاک تا اوج فلک / فاش دیدم سرّ الله معک
از فروغت دیدهی ادراک، چاک / وز فراقت عدل، مدفون زیر خاک
حیدرا یک جلوه محتاج توام / دار بر پا کن که حلّاج توام
یک دو گام از خویشتن بیرون زنم / گام دیگر بر سر گردون زنم
گام بردارم ولی با یاد تو / سرنهم بر دامن اولاد تو
شیعه یعنی شرح منظوم طلب / از حجاز و کوفه تا شام و حلب
شیعه یعنی یک بیابان بیکسی / غربت صدساله بی دلواپسی
شیعه یعنی صدبیابان جستوجو/شیعه یعنی هجرت ازمن تا به او
شیعه یعنی وعدهای با نان جو / کشت صد آیینه تا فصل درو
شعیه یعنی عدل و احسان و وقار / شیعه یعنی انحنای ذوالفقار
شیعه یعنی تندر آتشفروز / شیعه یعنی زاهد شب، شیر روز
شیعه یعنی تیغ، تیغ موشکاف / شیعه یعنی ذوالفقار بیغلاف
شیعه یعنی عشقبازی باخدا / یک نیستان تکنوازی با خدا
شیعه یعنی سابقون السابقون/شیعه یعنی یکتپش عصیان وخون
شیعه باید آبها را گل کند / خط سوم را به خون کامل کند
خط سوم، خط سرخ اولیاست / کربلا بارزترین منظور ماست
شیعه یعنی هفتخطی در جنون /شیعه طوفان میکنددرکاف ونون
شیعه یعنی تشنهی جام بلا / شیعگی یعنی قیام کربلا
شیعه یعنی شوق، یعنی انتظار / صاحب آیینه تا صبح بهار
شیعه یعنی سالک پا در رکاب / تا که خورشید افکند از رخ نقاب
عشقبازان! شور و حال آمد پدید / میم و حا و میم و دال آمد پدید
آمد آن روز که در ناباوری / سرزند از غرب، مهر خاوری
راستین مردی رسد با تیغ کج / شیعیان! «الصبر مفتاح الفرج»
برق تیغم خاک را روشن کند / شورهزار تیره را گلشن کند
شیعه یعنی دعبل چشم انتظار / تا کشد بر دوش خود چلسال دار
شیعه باید همچو اشعار کمیت / سرنهد بر خاک پای اهل بیت
یا فرزدقوار در پیش هشام / ترک جان گوید به تصدیق امام
این سخن کوتاه کردم والسلام / شیعه یعنی تیغ بیرون از نیام
میدان عمل خالیست
او در پی سرباز است
چون ما همه سرداریم
سردار نمی آید ...